کد مطلب:288456 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:298

غیبت حضرت موسی
شیخ صدوق به سند خود از سید العابدین، و ایشان را از پدرشان سید الشهداء، و ایشان از پدرشان سید الوصیین و ایشان از نبی اكرم صلی الله علیه و آله نقل می كند



[ صفحه 77]



كه فرمود: ان یوسف لما حضرته الوفاه جمع شیعته و اهل بیته و اخبرهم بشده تنالهم تقتل فیها الرجال و تشق بطون الحبالی و تذبح الاطفال حتی یظهر الله الحق فی القائم من ولد لاوی بن یعقوب و هو رجل اسمر طویل [طوال]:. یوسف در هنگام وفات خود، پیروان و خاندانش را جمع نموده و آگاهشان ساخت كه بلائی در انتظارشان می باشد، كه در آن مردان كشته شده، شكم زنان پاره گشته و اطفال سر بریده می شوند. تا اینكه خداوند آنان را توسط پیامبری از فرزندان لاوی بن یعقوب، رهائی بخشد. و او مردی گندمگون و بلند قامت است. در روایت دیگری از امام جعفر صادق علیه السلام آمده است (كه حضرت یوسف بن یعقوب هنگامی كه زمان مرگش نزدیك شد خاندان یعقوب را كه هشتاد مرد بودند، جمع كرد و بدیشان گفت:) فقال ان هولاء القبط سیظهرون علیكم و یسمونكم سوء العذاب و انما ینجیكم الله من ایدیهم برجل من ولد لاوی ابن یعقوب اسمه موسی بن عمران غلام طویل جعد آدم فجعل الرجل من بنی اسرائیل یسمی ابنه عمران و یسمی عمران ابنه موسی: (یوسف) به آنان گفت: این قبطان بر شما مسلط شده و شما را در سختی و عذاب می اندازد، تا این كه خداوند توسط مردی بلند قامت و گندمگون و موی مجعد، از فرزندان لاوی بن یعقوب به نام موسی بن عمران نجاتتان بخشد. پس امر چنین شد كه بنی اسرائیلیان پسران خود را عمران نام می نهادند و عمران پسر خود را موسی نام می گذارد.



[ صفحه 78]



و همچنین طی روایت طویلی از امام محمد باقر علیه السلام نقل شده كه فرمود: انه ما خرج موسی حتی خرج قبله خمسون كذابا كلهم یدعی انه موسی بن عمران قبلغ فرعون انهم یرجفون به و یطلبون هذا الغلام و قال له كهنته [و سحرته ان] هلاك دینك و قومك علی یدی هذا الغلام الذی یولد العالم فی بنی اسرائیل فوضع القوابل علی النساء و قال لا یولد العام غلام [ولد] الا ذبح و وضع علی ام موسی قابله [الی ان قال] فلما حملت به [امه] وقعت علیها المحبه لها [الی ان قال] و قالت لها القابله مالك یا بنیه تصفرین و تذوبین؟ قالات لا تلومینی فانی اذا ولدت اخذت ولدی فذبح قالت لا تحزنی فانی سوف اكتم علیك فلما ولدت حملته فادخلته المخدع و اصلحت امره ثم خرجت الی الحرس [فقالت: انصرفوا] و كانوا علی الباب فقالت: انصرفوا فانه خرج دم متقطع [منقطع] فانصرفوا فارضعته فلما خافت علیه اوحی الله الیها ان اعملی التابوت ثم اجعلیه فیه ثم اخرجیه لیلا فاطرحیه فی نیل مصر فوضعته فی الماء فجعل یرجع الیها و هی تدفعه فی الغمر فضربته الریح فهمت ان تصیح فربط الله علی قلبها [الی ان قال] و قالت امراه فرعون انها ایام الربیع فاضرب لی قبه علی شط النیل حتی اتنزه ففعل و اقبل التابوت یریدها [الی ان قال] فاخذته فاذا فیه غلام من اجمل الناس فوقعت علیه منها محبه [الی ان قال] و قالت هذا ابنی و قالت لفرعون انی اصبت غلاما طیبا حلوا نتخذه ولدا فیكون قره عین لی و لك فلا تقتله [الی ان قال] فلم تزل به حتی رضی فلما سمع الناس ان الملك قد تبنی ابنا لم یبق احد من روساء اصحابه الا بعث الیه امراته لتكون له ظئرا فلم یاخذ [او تحضنه فابی ان یاخذ] من امراه منهن ثدیا [الی ان قال] فقالت ام موسی لاخته [قصیه] انظری اترین له آثرا فاتت [فانطلقت حتی اتت] باب الملك فقالت بلغنی انكم تطلبون ظئرا و ها هنا امراه صالحه تاخذ ولدكم و تكفله لكم [الی ان قال] فقال الملك [فقالت] ادخلوها [الی ان



[ صفحه 79]



قال] فوضعته فی حجرها ثم القمته ثدیها فازدحم اللبن فی حلقه [فلما عرف فرعون انها من بنی اسرائیل قال هذا] مما لا یكون [ابدا] الغلام [من بنی اسرائیل] و الظئر من بنی اسرائیل فلم تزل امراته تكلمه فیه و تقول ما تخاف من هذا الغلام؟ انما هو ابنك ینشا فی حجرك حتی قلبته عن رایه [الی ان قال] و كتمت امه خبره و اخته و القابله حتی هلكت امه و القابله[قبلته فنشا علیه السلام لا] فلم تعلم به بنو اسرائیل [الی ان قال] و كانوا یطلبونه و یسالون عنه فعمی علهیم خبره و بلغ فرعون انهم یطلبونه [الی ان قال] فزاد فی العذاب علیهم و فرق بینهم و نهاهم عن الاخبار به و السوال عنه: موسی خروج نكرد (یا مبعوث نشد) تا اینكه پنجاه نفر مدعی شدند كه موسی بن عمران هستند. به فرعون خبر رسید كه بنی اسرائیل در طلب چنین فردی هستند. كاهنان نیز به او گفتند: هلاكت دین و قوم تو به دست این پسر است كه امسال در میان بنی اسرائیل پا به دنیا می نهد. پس فرعون قابله ها را مامور نمود كه زنان را وارسی نموده و پسری زاده نشود مگر اینكه سر از تنش جدا شود. در آن هنگام بر مادر موسی قابله ای گماشته بودند.. هنگامی كه (مادرش) به او حامله شد محبت موسی در دل آن قابله جا گرفت.. به (مادر موسی) گفت: دخترم چرا رنگ رخسارت به زردی گرائیده و هر روز بدنت به كاستی و ضعف می گراید؟ گفت: مرا سرزنش مكن، زیرا می دانم كه پس از تولد فرزندم، سر او را می برند. قابله اظهار داشت: محزون مباش، من امر او را پوشیده می دارم. چون موسی به دنیا آمد، قابله او را به اطاقی دیگر برد و كار او را درست كرد (پاك و نظیفش ساخت). بعد از آن به طرف درب رفت و به نگهبان هائی كه در بیرون ایستاده بودند، گفت: باز گردید، تنها مقدار خونی لخته شده از او خارج شد. پس آنان باز گشتند. (به این ترتیب موسی علیه السلام زنده ماند و) مادرش به او شیر



[ صفحه 80]



می داد. مدت زمانی كه گذشت، ترسید كه مبادا به فرزندش آسیبی رسانند. خداوند به او وحی نمود: صندوقی بساز و كودك را در آن بگذار و شبانه به رود نیل - در - مصر بیفكن. او چنین نمود، اما صندوق به سوی او باز می گشت و وی آن را به طرف وسط رودخانه باز می گرداند. تا اینكه باد تندی بر آن وزید و آن را دور ساخت. مادر موسی خواست فریاد بركشد، اما خداوند قلبش را آرام ساخت.. (مقارن همین زمان بود كه) همسر فرعون به شوهرش گفت: ماه بهار فرا رسیده، بارگاهی برای من در جنب رود نیل بر پا ساز، تا در آنجا به تفریح بپردازم. فرعون این بارگاه را بر پا ساخت. روزی كه همسر فرعون در جنب رود نشسته بود، مشاهده كرد كه صندوقی بر روی رود شناور است و به سوی او می آید.. صندوق را بر گرفت و در آن كودكی خوش سیما یافت. محبت كودك در قلبش جایگیر شد.. گفت: این را به فرزندی خود می گیرم. پس به فرعون اظهار داشت: من پسر بچه ای یافته ام كه شیرین و دل نشین است و نور چشم من و تو خواهد شد، پس او را مكش.. آن قدر با فرعون سخن گفت تا او راضی شد. چون مردم شنیدند كه پادشاه پسری را به فرزندی گرفته، تمام روسا و سران، زنان خود را فرستادند تا موسی را شیر دهند. اما او پستان هیچیك را به دهان نگرفت.. مادر موسی به خواهرش گفت: كاوش نما كه از فرزندم خبری هست. او به بارگاه فرعون آمد و گفت: شنیده ام كه شما در جستجوی دایه ای هستید، من زنی شیر ده و صالح نشان دارم كه فرزندتان را پذیرا می شود و تكفل او را به عهده می گیرد... فرعون (همسر فرعون) گفت: او را بیاورید.. چون مادر موسی به در بار فرعون آمد، فرزندش را به دامن گرفت و پستان در دهانش نهاد موسی آن را پذیرفت و شیر نوشید.(اما چون فرعون خبر یافت كه او از بنی اسرائیل است) گفت: این دیگرامكان ندارد هم مادر از بنی اسرائیل هم كودك. اما زنش با صحبتهای مختلف دل او را آرام ساخت. گفت: از این پسر بچه چه بیم داری؟ این



[ صفحه 81]



فرزند تواست كه دردامن تو بزرگ می شود...مادر و خواهر موسی و ان قابله نیز امر او را پوشیده داشتند و نامش را فاش نكردند سرانجام مادر و قابله درگذشتند وبنی اسرائیل نا آگاه از وجود موسی درجستجوی او بودند و ازهیچ خبری بدست نمیآوردند به فرعون خبررسیدكه بنی اسرائیل در كاوش از منجی خود هستند... پس او عذاب و رنج را افزون ساخت و تفرقه در میانشان افكند و از پی جوئی موسی بازشان داشت. در ادامه روایت نخست چنین آمده كه ازحجت خدا خبری نبرد وبنی اسرائیل در سختی و شدت بسر می بردند. آنان چهارصد سال چشم براه قیام قائم خود بودند. سرانجام بشارت به آنان رسید كه او تولد یافته وعلامات ظهورش مشاهده گردیده است. پس بلا بر آنان فزونی یافت. با چوب و سنگ بر آنان حمله می شد.عالمی بود كه با سخنان او دل آرام می داشتند. اما چون در طلب او برآمدند متوجه شدند كه پنهانی گزیده است. پیغام به وی فرستادند كه دیداری با آنان نمایند. پس او نزد آنان آمد و ایشان را به صحرائی برد. در جمع ایشان نشست وسخن از قائم و منجی آنان راند. به توصیف او پرداخت و قیامش را نزدیك معرفی كرد. آن هنگام شب بود شبی مهتاب ناگاه نوجوانی را دیدند كه پدیدارگشت. اوهمان موسی بود كه ازدربارفرعون به قصدتفریح بیرون امدبود.وی ازاسترخودبه زیرامددر حالی كه جامه ای از خز دربرداشت. عالم بنی اسرائیل او را به نشانه هایش شناخت. پس خود را بر پای او انداخت و گفت: حمد خدای را كه مرا از دنیا نبرد تا اینكه تو را نشانم داد. مومنان دانستند كه اوست صاحبشان و خداوند را سجده شكر گزاردند. اما موسی به آنان چیزی نگفت جز آنكه اظهار داشت: امیدوارم كه خداوند فرج شما را نزدیك سازد. سپس موسی غایب شد و به مدین رفت ونزد شعیب اقامت گزید. دراین غیبت دوم كه پنجاه و اندی سال بطول انجامید بلایا و مصائب آنان فزونی گرفت. پس خبر ازعالم یاد شده گرفتند اما متوجه شدند كه او در اختفاست. برایش پیام فرستادند. آن عالم خاطر آنها را آرام نمود و گفت كه خداوند عزوجل به او وحی نموده كه چهل سال دیگر فرج و گشایش فرا میرسد. پس آنان خدا را شكركردند.خداوند آن را بیست سال گرداند گفتند: خیر تنها از جانب خداست. خداوند مدت را به



[ صفحه 82]



ده سال كاهش داد. گفتند: شر و بدی را جزخدا دفع نمی سازد. خداوند به آن عالم حی نمود: به آنان بگو كه بازنگردند من فرجامشان را اجازه دادم. در این حال ناگاه موسی سوار بر استری اشكار گشت وبر آنان سلام نمود. عالم پرسید: نامت چیست؟ گفت: موسی. پرسید: فرزند چه كسی؟ گفت: فرزندعمران پرسید: فرزند كی؟ گفت: فرزند فاهت فرزند لاوی فرزند یعقوب. پرسید: چه همراه داری؟ گفت: نبوت از جانب خداوند صاحب عزت وجلال پس عالم برخواست و دست او را بوسید. منجی موعود بنی اسرائیل در میانشان نشست و دلشان را آرام و وظایفشان را مشخص نمود و آنان را پراكنده ساخت. چهل سال بعد كه فرعون غرق شد فرج بنی اسرائیل فرارسید.